Saturday, October 30, 2004

سه تاست ها !

( 1 )
ديشب ، به خواب ، زينب
كُس مي نمود عرضه
گفتم اتيكتش كو ؟
گفت : مفتكي مي ارزه ؟!
گفتم : تبارك الله !
اي كُس فراخ ِ هرزه !!
وانگه كشيد پايين
گفت : كو ؟ كجا ست خرزه ؟
من بر درش نهادم
كيري چو مار ِ شرزه
كون اش به سُخره مي گفت :
هوه ! خايه هاش مي لرزه !
هوه ! خايه هاش مي لرزه !!
***
( 2 )
علي را ديشب اندر خواب من بسيار گاييدم
هميدون اهل بيت اش را چو خر ، خروار گاييدم
بنازم قدرت ِ مي ، سبز بادا باغ ِ انگورش
كه يك شب مست كردم ، حيدر ِ كرّار گاييدم
!!

*
‌[اين دو تا رو همين روزا فرموديم ]
***

( 3 )
فرو می بارد اینک از در و دیوار ، زنقحبه
تو گویی می فرستد زآسمان دادار زنقحبه
به شکل و سان نبینی این یکی را با دگر نسبت
که باشند این لعینان از ره ِ کردار زنقحبه
یکی کوتوله وش بینی ، یکی اندر درازی تیر
ولیکن هردوان باشند یک مقدار زنقحبه
نه امروزی است این از آسمان زنقحبه باریدن
که می ریده است زین سان در همه ادوار زنقحبه
هزار و چارصد سال است حضرت یکنفس ریده
ز عرش ِ خود پیاپی نکبت و ادبار زنقحبه
تو یک یک منگر ، این زنقحبگان پیغمبری دارند
به نفس ِ خویشتن ، انبار در انبار زنقحبه
ابوبکر و عمر جاکش ؛ ولیکن شیعه هم گُه خورد
که می گوید نبوده حیدر ِ کرّار زنقحبه
چه گُه بود این که افتاد اینچنین در آستین ما را
که باید دیدمان هر روز و شب بسیار زنقحبه
یکی می گوزد اندر منبر و خود روضه پندارد
دگر کون می دهد در حوزه نابشمار زنقحبه
همو قاضی شده چون گرگ و اندر گلّه افتاده
ولی سیری ندارد ، می خورد خروار زنقحبه
سه دیگر مجتهد باشد ، که کون ِ لمبه ي ِ خود را
فروشد با حدیثی بر سر ِ بازار زنقحبه
چهارم دوّم خردادی است و زن جلب ، بنگر
که بهر ِ تیغ ِ کیرم می شود پروار زنقحبه
به خواب ِ جهل ِ خود ما را همیشه خفتگان بیند
ذکر چون بر درش مالم شود بیدار زنقحبه
زنی دارد ولی ّ ِ امر و ، او را گاده نتوانَد
نداند سُفت آری ، لؤلؤ ِ شهوار زنقحبه
سه الحادم من ِ ملحد ؛ خود و خشم و ذکر با هم
نهم تا بر درت ، گردی همی ناکار زنقحبه
تو پنداری که جان از دست ِ من خواهی بدر بردن ؟
بلی جان می بری ، لیکن به پای ِ دار زنقحبه
به پایان آمده عمرت ، کفن کن برگ ِ مُصحف را
که می رینم دگر بر مصحف ات این بار زنقحبه !
( 30 / 2 / 80 )
اين قصيده از ما نيست و به وسيله ی ايميل (محفوظ) به ما فرستاده اند که چاپ فرماييم...

يزيدم !

1 comment:

  1. درود به يزيد عزيزم

    محشر محشر بود، سر صحبحی کلی فيض برديم يزيد جان.

    خوش باشی
    بدرود

    ReplyDelete