Thursday, July 07, 2005

انشاء


انشايي در باره ي ِ يك ايراني بنويسيد .
من يك ايراني هستم . من خيلي بزرگ ام . من اند ِ بزرگي ام . من بوده ام كه آريايي بوده ام ، هستم ، و خواهم بود تا هُم فيها خالدون .
من آريامهرم . من كورش كبيرم . من كورش صغيرم . من خود ِ خود ِ كيرم !
اين من بوده ام كه جهان را به سوي روشني برده ام . زرتشت بزرگ و پاك را من زاييده ام . اوستا كتاب ِ روشني هاي ِ بيكرانه ست . من اوستا را دوست دارم . من متون ِ كهن را مي پرستم . من منم . من با تورانيان جنگيده ام ، به نقش ِ رستم . من چند ميليون ديو بزرگ كشته ام . براي همين است كه ديگر زرت ام قمصور شده و از پس آخوند محمّد ِ نبي الله برنمي آيم .
من رنسانس را كرده ام . اگر نبودند دانشمندان ِ من ، جهان هرگز رنسانس نمي كرد . رازي و ابن سينا و بوريحان از من بوده اند . من خيّام دارم . من بزرگي از ايّام دارم . من منم . بنگر به ميل ِ گردنم .
آريايي يعني من . من يعني آريايي . آريايي يعني گوز ِ بزرگ ، كه مدتي از كون ِ دهان ِ هيتلر جوشيد ؛ امّا من براي همه ي تاريخ ِ خلاي ِ خود آن را غرغره كرده ام .
من يك ايراني هستم . من در امريكا مي كنم زندگي . من اند ِ پاريسم . من امّا همچنان گوز باقي مانده ام . باور نمي كنيد ؟ جان ِ شما دروغم چيست . من گاهي به ايران مي آيم . من به تلويزيون مي روم و اند ِ دانشمندان ام . من هنرپيشه ي بزرگي هستم ، به نقش ِ گوز . گوز ِ بزرگ ِ آريايي منم .

بروت ِ دنياي ِ كهن


تمدّن ِ امريكايي دارد همه ي جهان را مي كند ، ازان ِ خود .
« ياهو » را ببينيد : به همه ي سولاخ هاي جهان جا كرده و هي دارد سولاخ دعا را گشاد مي كند ! مواظب سولاخ هايتان باشيد !!
واقعاً دلم به حال اين كشورهاي زپرتي ( يعني همه ي كشورهاي ديگر ! ) مي سوزد كه زرت و زورت ِ بيهوده مي كنند .
مي گويد : دختري را عاروس كردند ، شب راه نمي داد و عقب مي نشست و گريه مي كرد . مشاطه ، از تُمبان داماد دست برد كيرش را درآورد ؛ شخ ! و به دخترك نشان داد و گفت : اين را بايد بخوري ؛ چه اين سر ِ شب ، چه آن سر ِ شب !!
يكي از شعراي معاصر فرموده است :
اي عروس از ذكر ِ سخت شكايت منماي
كون و كُس پاك بياراي كه داماد آمد !
و امّا آنچه اين همه كشور را واداشته كه در برابر امريكا چنين خرچنگي غمزه بيايند ، توهّمي بيش نيست و جز از مغز عليل استحمارگران اروپايي برنيامده است . استعماري كه چند قرن دوام يافت و كاري جز چپاول و تزريق جهل از او صادر نشد ، نمي تواند يا شايد نمي خواهد درك كند كه به گونه اي ديگر هم مي توان جهان را ازان ِ خود كرد : با دربرگرفتن آن !!
تا اينجا همه تان قافيه را باخته ايد امّا كون مستي مي كنيد مادرجنده هاي اروپايي .
و ايران اين وسط كجاي كير ايستاده است ( منظورم همان كجاي كار است ! ) ؟ - نخست بايد بتوانيم ايران را تعريف كنيم . اكنون كه نيك مي نگرم ، مي بينم كير ِ از باد رفته اي است ( نه از ياد رفته ! ) كشور آريايي ِ من . گنداكي است از چُسناله ي غرور و رگ ِ متورّم ِ گردن !
در يكي از همين چند پست پيشين ، تعريف دقيق و كاملي از ايراني ، در قياس با امريكايي به دست داده ام ؛ اگر بتوانيد و بخواهيد بفهميد .
خود را به فهميدگي زدن از نوعي نيست كه گُنجاي ِ مغز ِ آدمي باشد . چيزي از جنس ِ اهريمن با خود دارد .
هنر نزد ِ ايرانيان است و بس ! زرررررشك !!
به همين جفنگيّات دل خوش كرده ايد . مي خواهيد نظري به يكي از ياوه هاي بزرگتان بيفكنيم ؟ - شما مي گوييد ( من ِ ابله هم بارها گفته ام ) كه : ما مغولان را به رنگ خود درآورديم . ايشان را شيعه كرديد ، يا باز هم كرديم !
كير توُ كُسّ ننه ي آدم دروغ گو . كسي را كه مي گوييد مسلمان كرده ايد و ايراني ، بچه اي بوده كه در ايران به دنيا آمده و بزرگ شده ، نه در مغولستان . شما به اين آدم مي گوييد مغول ؟ يعني در سه نسل ، باز هم آدم هويّت ِ زادگاه – گادگاه ( اعني به زبان شما : مليّت ) شامل ِ حالش نمي شود ؟ اگر به سه نسل نمي شود ، هيچ دليلي نداريم كه نگوييم : « پس به سي نسل هم نمي شود ! » . و اين مسخره است .
وانگهي چه هنري است كه آدم يك مغول ِ بدبخت ِ بي خدا را بنشاند ميان ِ گُه و گند ِ مسلماني ؟!
كيرم توي هنرتان ؛ اگر باقي ِ هنرهايتان هم از همين قبيل است ، كه هست .
مي گوييد : وقتي باد ِ سخت مي وزد ، سرو مي خمد تا نشكند ؛ و ايران و ما ايرانيان مانند ِ سرويم !
آري ! شما يك عمر خم كرده ايد ، تا هر كس و ناكسي پس و پيش تان را از پشت بگايد . و اين الحق هنر بزرگي است كه آدم اينهمه اقوام را از كون مستفيض كرده باشد .
دست ورداريد مادرقحبه ها ! همين گند و گوز ِ شماست كه نمي گذارد آدم شويد .
باز به سخن شيخ ِ اجل ِ بيچاره برگرديم ، كه :
گيرم پدر تو بود فاضل
از فضله ي او ، تو را چه حاصل ؟
ياوه بافتن هم حدّي دارد .
جاي ديگر هم پرسيده ام : اصلاً چه براي شما مانده كه امريكا بخواهد غارت كند ؟ به اين يك دو قلپ نفط مي نازيد ؟ اولاً كه گُه خورده ايد كه مال ِ شماست . فعلاً كه مِلك ِ طلق ِ آخوند است و گوزي هم از آن به ريش ِ شما نمي بندد . نه ، نه ، اين طور نيست ؛ اتفاقاً خيلي هم برايمان خرج مي كند . شب و روز ويرانه مي سازد .
باشد يك روز كه چشمان ِ كور مكورتان باز شود ، بر كير ِ يزيد بوسه خواهيد زد كه آن را حواله ي كُسّ خواهر و مادرتان كرده است ، اي همه ي بروت ِ دنياي ِ كهن ، به قامت ِ گوز !


يزيدم !

Tuesday, June 07, 2005

جواب ِ موچک !


جناب آقاي كرّوبي !
با عرض سلام ِ بسيار ، خدمت حضرتعالي .
من شما را از نزديك مي شناسم و از اين رو با شنيدن سخنان شما در تبليغات رياست جمهوري پاك شگفت زده شدم .
در اين كه شما اين سخنان را از سر ِ دلسوزي نسبت به ما امّت شريف بر زبان رانده ايد ترديدي ندارم و البتّه سخن من نيز جز از راه دلسوزي نيست .
ببين مادر جنده !
من خودم پنج نفرم ( به قول ِ آميرزا رضا ) : خودم و سايه م ، كيرم و دوتا خايه م .
سهم هر پنج نفرو مي دم يه جا مي شه دويست هزار تومن ! بذار تو كيف زنت ، كه راه نيفته به كُس دادن توُ كفش كن ِ مسجداي ِ تهرون ! گرفتي خارجنده ؟
باري داشتم خدمتتان عرض مي كردم كه البتّه دلسوزي شما بر بنده روشن است . سينه تنگي ِ حضرتعالي – كه اميدوارم هر چه زودتر در كلينيك بهشت زهرا (س) رفع گردد – بر شدّت ِ اين دلسوزي افزوده بود . شما واقعاً سينه سوخته ايد آقا .
ببين خاركسته !
من خودم پنج نفرم : ( به قول ِ آميرزا رضا ) خودم و سايه م ، كيرم و دوتا خايه م .
كير هر پنج نفرمون ، تو كُسّ ِ خواهر و مادر ِ اهل بيت ِ تو ، خامنه اي ، اكبر گنجي ، محمّد ِ نبي الله . ( يكي اضافه شم باشه واسه « پس » انداز !! )
گرفتي مادر قحبه ؟
گنجي ، تو هم گرفتي زن كُسته ؟ بيا با مانيفس ِ مادر قحبگي ت برو توُ كونم با رهبر ِ معزّمت كُشتي بگير . كرم ِ آسكاريسمو گذاشته م به نقش ِ قلندر !!
...
جناب آقاي كرّوبي !
معذلك بيش از اين مزاحم ِ حضرتعالي نمي شوم . خدمت ِ خانم سلام برسانيد .

كفشدار ِ مسجد ِ پنج تن !
يزيدم !!

Friday, June 03, 2005

افتخار ما به کیر اشقیاست !



لاكن مع الاسف اينهايي كه ميگند حضرت شمر ديگر چيز نمي كند ، اشتباه مي كنند . هنوز كارها مانده است . شما امّت ِ جاكش ِ محمّد ( خج و مج ) ديد خواهيد كه وقتي حضرت شمر كير آهني اش لود شود چها كه نخواهد كرد . چه كُس ها ، چه كون ها كه از اهل بيت نبي پاره نخواهد كرد . خواهد كرد مع الاسف .
باز بعضي را اين خيار ِ باطل به كلّه شان رفته كه معهذا شيطان از جوش و خروش افتاده . اصلاً اينطور نيست . ايشان هميشه دم ِ سولاخ هاتان حيّ و حاضر است . مي بينيد كه هنوز چيز نكرده ايد او چيز مي كند توش ؛ اعني كامنت مي دهد . اينطور نَشَد كه آنطور بشَد كه گُمان كنيد اشقيا خوابيده اند . اشقيا هرگز نمي خوابند ؛ اشقيا كيرشان هم نمي خوابد .
حالا مع الاسف ، بعضي پشت كون يزيد صفحه درست كرده اند كه كونش پاره است ، زهوارش در رفته ، شعرش نمي شود ؛ لاكن به نثر مي گوزد .
ما اينها را ادب كرد خواهيم . ما كون اينها را به كير سنگ كوبيد خواهيم . لاكن اشقيا خيلي چيز است . اشقيا بوده اند كه كربلا را گاييده اند . ما امروز هرچي داريم از اشقيا داريم ؛ از كير اشقيا داريم . حالا يك عدّه اي هي بگند كه اينطور نَشَد كه آنطور بِشَد . به تخم اشقيا كرده . گه خورده كسي كه گفته ما اينيم . ما هنوز نَمي دانيد شما كي هستيم . لاكن وقتش كه برسد كير خود را شاوهيدن كرد خواهيم . فعلاً اين را داشته باشيد و بدانيد كه اشقيا بوده اند كه در طول تاريخ اتقيا را گاييده اند .
من به عاشورا فقط ان مي كنم
ان به صد فوت و به صد فن مي كنم
گرچه دور است از فصاحت اي پسر
اينهمه ان يكتنه من مي كنم
*****
اشقيا را كربلا ميعاد بود
مركز اجماع هر كس گاد بود
شمر چون بر زينب ِ كبري فتاد
طرفة العيني پس و پيشش بگاد
گر چه قدر ِ عمّه ي من زاد داشت
طاقتي افزون به فنّ گاد داشت
ليك چون از شمر يك ضربت بخورد
آنچنان افتاد ، گويي خود بمرد
شمر افكندش دوباره بر شكم
گفت قنبل كن ايا بنت ِ كَرَم
اشقيا بس كون و كس بدرانده اند
اشقيا را « اشقيا » زان خوانده اند
شق همي سازند با زخم ِ تبر
كون و كس از مرد و زن ، دختر ، پسر
***
كربلا آمد كه ما بار دگر جولان كنيم
بر در ِ ناموس ِ عترت ، خايه اي لرزان كنيم
گاه فرج ِ دين ِ حق پاره كنيم از خشم و گاه
كير كفر خويش ، اندر مقعد ِ ايمان كنيم !

يزيدم !

فک


من به خال ِ در ِ فاطي ( فك ) چو گرفتار شدم
با علي بهر ِ زنش ، وارد ِ پيكار شدم
به رسول اللَّه ، گفتم كه : نبي ! دختر ِ تو
يك كُسي داد كه من پاك گرفتار شدم
گفت : ملعون ! ز چه رو دختر ِ ما را گادي ؟
رو كه مرتد شدي و ، من ز تو بيزار شدم
من زدم قهقهه و گوز ، ز بالا و ز زير
بس فحاشيدم و ريدم ؛ كه سبكبار شدم !

قطعاً به كلّه ي ِ مبارك تان خطوريده كه اين سروده ي ِ وارفته ، كه به اقتضا و اقتفا و ارتضاي غزل ِ مرحوم ِ سيد علي آقا خميني ( قد ) [ اعني : قد قد مي كنه وختي ننه شو مي گان !!] شرف ِ ضدور يافته ، از من ِ يزيد ِ كون دريده نيست و مال ِ بابا كُلون ابوسُفي است ها ؛ و گرنه به روزگاران ِ فاطي ( فيل كُس خانم ) ما هنوز از كُس ِ مامان مون نيفتاده بوديم ؛ و بالفرض هم كه مي بوديم ، فاطي ما يه الف بچّه رو مي ذاش توش و درشو مي بس . عمرو مي ذاشته توش و قلف مي كرده ! بعله . به اطّلاعات ِ تاريخي تون بفزايم كه ماي ِ بيچاره ...
اصلاً همه ي ِ شرح ِ كوتاه ِ فرهنگ ِ معين رو بخونيم :
« يزيد بن معاويّه : ( يزيد اوّل ) فرزند معاوية ابن ابي سفيان ( و. 26 هـ . ق . – فـ . 62 هـ . ق . ) پس از پدر به مسند ِ خلافت نشست . وي جواني بود عاري از علم و فضيلت و شهره به فسق و فجور . مردم عراق كه از او ناراضي بودند به حسين بن علي (ع) نامه نوشتند و او را براي بيعت [بَع] به عراق خواندند . وي مسلم بن عقيل را كه پسر عمّش بود براي گرفتن بيعت به كوفه فرستاد و كوفيان نخست با مسلم بيعت كردند و امام حسين (ع) روانه ي عراق شد ولي چون حاكم يزيد ، عبيدالله بن زياد ، به كوفه آمد از ياري او سر باز زدند و در دهم محرّم سال 61 هـ . ق . عمر بن سعد ، عامل عبيدالله بن زياد ، امام حسين و يارانش را در كربلا به امر يزيد شهيد كرد و زنان و اطفال شهدا را نزد يزيد به شام فرستادند و اين كار نفرت عموم مسلمانان را برانگيخت . به سال 63 هـ . ق . جمعي از مردم مدينه به شام رفتند و از نزديك اعمال يزيد را ديدند و چون به مدينه برگشتند از او بيزاري جستند . يزيد مدينه را قتل عام كرد . [ نمي شه پارازيت ندم : دمم گرم !! ] سلطنت يزيد سه سال و نيم طول كشيد . [ هي ... ] در سال اوّل [ اي ول ] حسين بن علي عليه السّلام را به قتل رسانيد و در سال دوّم شهر مدينه را تاراج كرد [ دو بار : اي ول ، اي ول ] و هر چه بود به يغما برد [ گواراي ِ وجود ] و در سال سوّم به مكّه حمله برد . [ چي بگم ؟ خيلي دممون گرم بوده ، بلكم داغ !! ] ( انتهي شرح الاعلام معين )
*
يه چيزو اين ميون نفهميد يزيد : آخه مرد ِ حسابي ! يه آدم ، ديگه چه كوني مي خواسته بده در مبارزه با اسلام كه يزيد نداده ؟ بي انصافي هم از يك دو وجب بيشترش بد چيزيه ! البتّه مي قبوليم كه معين بيشتر از اين نمي تونسته بنويسه ، وگرنه اين بزرگ مرد از خودمون بود . ( حالا اين مادر كُسي ِ سرگينْ گون – اعني مثل ِ گوز – دگدر مصطفي [ صلوات نمي خواد خاركسته ها ] يا مرتضي يا چه مي دونم چي ِ معين ، مي خواد از اسم اون گبر ِ بزرگ ، سوء پيشينه ي ننه شو راست و ريس كنه . به همي خيال باش ! دخترتو گاييدم ! زنت كه به درد ِ خر ِ سياه ِ باباكُلون ابو سُفي هم نمي خوره مادر جنده ! )
و ديگر اين كه فرموده كرده : « جواني بود عاري از علم و فضيلت و شهره به فسق و فجور »
اگر منظور از « علم » همان گُه و گندهايي است كه به كلّه ي پوك ِ علي (مج) بود ، اقرار مي كنم كه از صد فرسنگي ِ يزيد هم عبور نكرده . مرد ِ شعر و شراب و شعور را چه به علم ؟! مقصود استاد از « فضيلت » را هم نمي فهمم و نَمْدانم چي بگوييم . احتمالاً بايد چيزي از نوع ِ « فضله و فضولات » بوده باشدي ! پروردگارم شيطان و پسر ِ برومندش : شيطان ِ بزرگ ( جورج دبليو بوش ) را سپاس مي گزارم كه از فضيلت همواره به دور بيده ام .
و امّا ، براي « فسق » و « فجور » ، اين دو ورجاوند ْسپند ْ واژه ( يعني واژگان ِ بلند مرتبه و مقدّس ) ، كاش زنده بودي استاد كه يك مقاله ي دويست صفحه اي پيشكش ات مي نمودمي ، اندر حقيقت ِ فسق و فجور به نزد ِ ما قرامطه !
فسق كه از قيافه ش معلومه كه از خودمونه . فسق يعني فسق ؛ يعني از قوّه به فعل در آوردن ِ نيمي از اباحات : از گاييدن ِ مادر بگير برو تا ............................. اون جا كه اگه كيرت برسه ، كون ِ خودتم بذاري !! و ليكن : فجور . ( يعني كردن ِ اون نصفه ي ديگه ش !! كيف كردين ؟ ) تا به حال واژه اي به اين جفت و جوري نديده م !! بازم معني كنم خاركسته ؟!
*
و امّا بعد ، بيش از همه از اين حالم گرفته شد كه در 36 سالگي مرده ام . من بايد 3600 سال عمر مي كردم .

يزيدم !

الشّیطانُ ربّی


لاكن ما بسيار خرسنديم كه امسال تابستان اسلام به گوز شده است . بايد اذعان كرد كه مع الشّغب ، كون مان جشن دارد . اين ما بوديم كه به اسلام ريديم . همين طور لاكن ، اين شما بوديد كه توي ِ اسلام ريديد 27 سال . ديگر ِ مسلمين هم بايد معذلك هشيار باشند كه سر صبحي كه ريدمان دارند حضرات ِ ائمّه ي ِ اقدس ِ هدي را فراموش نكنند . بايد شعار ِ همه ي ما اين باشد كه :
مسلمين ِ جهان ، آدم شويد !
اسلام ِ خود را برينيد و آدم شويد !
اگر يك ملّتي اتّحاد ِ ريدمان نداشته باشد ، وحدت ِ كلمه اش كير دستش مي دهد . لاكن شما بيدار بوديد .
مع الاسف ، اين نبايد شما را گول بزند كه ايران يكي است و امريكا هم يكي . شما بزرگ هستيد ؛ امّا لاكن امريكا خيلي بزرگ است .آنجا يك آدم را كه مي خواهند صندلي الكتريكي كنند ، مهذا اگر زكام كند نمي كنندش ؛ اينجا شما كون ِ هم را مي دريد كه لفمه ناني در بياوريد !
اين را من از سوي ِ شيطان ِ بزرگ به شما مي گويم كه : لاكن شما همه در درگاه ِ ما بخشوده شده ايد . درگاه ِ ما ، كُسّ ِ ننه ي ِ شما ست كه از آن درمي آييم و به آن باز مي گرديم . كُسّ ِ ننه ي ِ شما همين زمين است كه به شما شير و كير داده ، كُس داده ، لس آنجلوس داده ؛ لاس وگاس و تهران هم هست . ما يك بار در قاهره ، بوده ايم . چه مرد ِ شريفي بود مرحوم فرعون . ايشان هم شيطان بود . موسي هم كمي چپ زد وگرنه مي بود .
لاكن ما خيلي خسته شديم . در پناه ِ خودتان باشيد شيطانك هاي ِ كوچك ِ من !
يزيدم !

لاکن مع الاسف


لاكن مع الاسف من دلم به حال ِ اسلام مي سوزد . اسلام امروز به گوزي بند است . بايد مواظب بود كه يك وقت اينطور نَشَد كه آنطور بشَد كه چيز نَشَد !
مع الاسف نيايد يك روز كه ببينيم اين اشقيا حاكم شده اند و دارند به ريش ِ همه ي ما مي رينند . مثلاً همين ملعون مادر قحبه يزيد را نگاه كنيد ، من به شما مي گويم كه خون ِ او هدر است ؛ بلكه بايد كير او را هم بريد و به دُخت پيامبر هديه كرد كه دل ِ مبارك ايشان خرسند شود ؛ تشفّي پيدا كنند ، لاكن .
برويد شناسايي كنيد اين مادر قحوه را . اينها همه توطئه است . اين اشقيا را من مي شناسم . اين در وبلاگ خود چيزي نمي نويسد كه چيزي بنويسد ، لاكن چيزي مي نويسد كه برود امريكا . آن وقت هم كه اين ملعون مرحوم ِ سيّدالشّهدا را كشت مي خواست گرين كارت بگيرد . والظّلام عليكم و زحمة الله و نكباته .

Thursday, May 26, 2005

New Post


ماكزيمال ِ يزيد بن معاويّه

زن گفت : به تو چه كه با چه كسي مي‌خوام بخوابم يا نمي‌خوام بخوابم ؟ اصلاً شايد دوس نداشته باشم !
مرد گفت : رفتي كه نسازي خوشگل ! ما كي از تو خواستيم كه به كسي كُس بده ؟!
زن گفت : الان كه مي‌گي !
مرد گفت : اين فرق مي‌كنه . اين يه سروصله ؛ يه نقطه عطفه ... !
زن همچنان عريان نگاه مي‌كرد .
مرد افزود : اين آخرين زورگويي ِ يه مرد سالاره به زنش : بغل ِ اين امريكايي بخواب !
زن گفت : چرا بايد بخوابم ؟
مرد گفت : دلم هوس ِ يه دختر بچّه ي چشم‌آبي ِ مو بور كرده !
زن گفت : به من چه ؟!
مرد گفت : مطمئن باش فقط با آمدن ِ اين دخترك است كه تو آزاد مي‌شوي ؛ كه تو آغاز مي‌شوي . جون ِ من دوس نداري ؟ - چش‌آبي ؛ مو بور ؛ دختر بچّه !؟
زن ، يك بار ِ ديگر خوب به چشمهاي سرخ ِ مرد ،كه اين بار مهربان تر مي‌نمود ، نگاه كرد ...
و سپس ، شرم آگين و نازآلود ، صدا زد :
هي جورج !
دوس دارم امشب سه تايي با هم باشيم ...
*
امّا يزيد به سراغ ِ وبلاگش رفته بود تا نخستين new post خود را publish كند ...